جدول جو
جدول جو

معنی نیم ماله - جستجوی لغت در جدول جو

نیم ماله(لَ / لِ)
قالب صابون که نیم یا بیشتر آن به کار رفته و به مصرف رسیده باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نیم ماله
صابونی که با آن کار کنند تا حدی که حجم آن قریب بنصف برسد
تصویری از نیم ماله
تصویر نیم ماله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم کاسه
تصویر نیم کاسه
کاسۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم راه
تصویر نیم راه
وسط راه، میانۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم کاره
تصویر نیم کاره
هر چیز ناتمام، ناقص، ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(یَ لَ / لِ)
یخ بازی. یخ لخشک:
سرو روان من که به یخ ماله می رود
صد جان به افت و خیز به دنباله می رود.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
برنج درشت تر از خرده برنج و خردتر از برنج. برنجی میانۀ برنج درست و تمام و خرده برنج. برنجی شکسته لیکن از خرده برنج درشت تر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وسط راه، میان راه، بین راه:
ز کاخ دلارای تا نیم راه
گهر بود و دیبا و اسب و کلاه،
فردوسی،
از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست
جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند،
خاقانی،
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند از او وهم در نیم راه،
نظامی،
،
که در دوستی ثابت قدم نیست، که شرط وفا به جا نیارد، که تا آخر با تو همدمی و همراهی نکند: یار نیم راه، رفیق نیم راه، نیز رجوع به نیمه راه شود
لغت نامه دهخدا
زنی که به نصف عمر رسیده، (فرهنگ فارسی معین) زن میانه عمر، (آنندراج)، زن نصف عمر، (ناظم الاطباء)، رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود
لغت نامه دهخدا
مرد نصف عمر، (ناظم الاطباء)، مردی که به نصف عمر رسیده، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود،
نیمی از سال تحصیلی
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
نیم ساخته. ناتمام. (غیاث اللغات). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی کار ناقص و به اتمام نارسیده و تمام نشده
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
که در علم به کمال نرسیده است.
- امثال:
نیم طبیب بلای جان، نیم ملا بلای ایمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بالشی کوچک. نمرقه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کنایه از گنبد است. (انجمن آرا). گنبد. طاق. گنبدی پوشش چون نیم دایره. (از فرهنگ خطی). رجوع به نیم خایه شود، نیم دایره:
ز هقعۀ چو نیم خانه کمان
بنات نعش از اول بنای او.
منوچهری.
تو زیر نرگسۀ خاک دهر رنجوری
ز نیم خانه زرین گنبد مینا.
مجیر.
- نیم خانه مینا، کنایه از آسمان است. (از آنندراج) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
گنبد. (رشیدی) (برهان قاطع) (از آنندراج) (انجمن آرا). قبه. (ناظم الاطباء). زیرا که بر نیم بیضۀ مرغ ماند. (انجمن آرا) ، کنایه از فلک به اعتبار آنکه کروی شکل است و همیشه نیم به نظر می آید و نیم از حجاب زمین مخفی می ماند. (غیاث اللغات). کنایه از آسمان ظاهر است که نصف آسمان باشد. (برهان قاطع) :
آن خایه های زرین از سقف نیم خایه
سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر.
خاقانی.
گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را
خانه مورچه شود نه فلک از محقری.
خاقانی.
قمارستان چرخ نیم خایه
بسی پرمایه را برده ست مایه.
نظامی.
، نیم کره. (فرهنگ فارسی معین).
- نیم خایۀ چرخ، کنایه ازآسمان است:
ای چتر توزیر سایۀ چرخ
زردی ده نیم خایۀ چرخ.
خاقانی (ازانجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده:
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.
امیرخسرو (از آنندراج).
نالۀ نیم کارۀ دل ماست
نفس سست رگ تمام نکرد.
ظهوری (از آنندراج).
، نیم ساخته. (غیاث اللغات).
- درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است:
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.
فرخی.
- نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.
- نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نوعی از کاسه و قدح چوبین گنبدنما. (آنندراج). قحف. (مهذب الاسماء). نصفی. پیالۀ خرد را جام نام است و کلان را کاسه و متوسط را نیم کاسه. (خان آرزو از فرهنگ فارسی معین). ظرفی به شکل پیاله و کاسه که از کاسه کوچکتر و از پیاله بزرگتر است.
- نیم کاسه زیرکاسه داشتن (بودن) ، کنایه از مکر و حیله. (غیاث اللغات) (از مصطلحات). تعبیه کردن چیزی از راه فریب در چیزی. (آنندراج). کنایه از اینکه قضیه غیر ازصورت ظاهر، محتوی و موضوع دیگری در معنی دارد. رمزی و رازی در کار بودن:
یک دم سر من از سر زانو جدا نشد
اینجا به زیر کاسه بود نیم کاسه ای.
میر برهان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) :
به کردار چراغ نیم مرده
که هر ساعت فزون گرددش روغن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
در تداول جنوب ایران، نیم کاره. نیمه تمام. ناقص. ناتمام. در غیاث اللغات ’نیم کله’ آمده است
لغت نامه دهخدا
هلال، (یادداشت مؤلف)، حالت تربیع، با پرماه قیاس شود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم ماه
تصویر نیم ماه
حالت تربیع
فرهنگ لغت هوشیار
تخم مرغ، نیمکره، گنبد، آسمان ظاهر که نصف آسمان متوهم است. یا سقف نیم خایه. سقف آسمان: (آن خایه های زرین از سقف نیم خایه سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر) (خاقانی. سج. 186)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم مرده
تصویر نیم مرده
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم راه
تصویر نیم راه
وسط راه میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم زال
تصویر نیم زال
زنی که بنصف عمر رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
مردی که بنصف عمر رسیده، نصف سال (6 ماه) سمستر. توضیح این اصطلاح در دانشگاهها در مورد نصف سال تحصیلی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بال
تصویر نیم بال
یا نیم بالان، جمع نیم بال
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه متوسط. توضیح پیاله خرد را (جام) نام است و کلان را (کاسه) و متوسط را (نیم کاسه) و (نصفی)، نوعی ظرفل چوبین نیم کروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کاره
تصویر نیم کاره
مزدور کارگر، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
خرده ی برنج، برنج نیمه شده
فرهنگ گویش مازندرانی
سقف و دیوارگل اندود، سقفی که گل مالی شده و با ماله صاف شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کار نیمه تمام
فرهنگ گویش مازندرانی